روزانه نوشت 6 (خان اول)

سلااااام

آهای شمایی که از اینجا میگذری دنیا به کامت

لطفاااااااااا اگر اینجارو میخونید واسه مادر یه دوست عزیز لطف کنید و دعا کنید و صلوات و انرژی مثبت بفرستین...ممنونم

خب برم سراغ تعریفی جات:

اول اینکه من امسال تصمیم گرفتم که یکم خودمو  عوض کنم و تقریبا یه سری برنامه ریزی کردم که هرطور شده انجامشون بدم.

دوم اینکه به خودم اعتماد کنم و تا اونجا که میتونم با عقل و منطق خودم تصمیم گیری کنم و هرکسی که احساس کنم واسه انجام کارم انرژی منفی میده چه از سر حسادت و چه از سر دلسوزی کنار بذارم.

سوم اینکه تصمیم گرفتم از تمام اتفاقات شاد ریز و درشت خوشحال بشم و انرژیشو واسه خودم ذخیره کنم.

یکی از این کارا گرفتن گواهینامه است که به دلیل کوتاهی خودم سال 89 با وجود اینکه تمام کارهاشو کرده بودم بر اساس یه حس کاذب و تنبلی نرفتم امتحان بدم تا اینکه قبل از عید رفتم آموزشگاه پرسیدم و گفتن که میتونم بیام دوباره و نیازی به ثبت نام مجدد نیست و ما هم طی یه حرکت انقلابی با استفاده از قانون جذب پولشو به دست آوردیم(جالبه همون سال 88 هم که رفتم ثبت نام یه پول یهویی گیرم اومده بود که رفتمشکلک های شباهنگShabahang) از همون اول هم تصمیم گرفتم اینبار به کسی نگم که نه نیارن تو کارم جز مامان هیچکس نمیدونه و البته الان شما

خلاصه مطلب اینکه باز تماس گرفتن و گفتن اشتباه شده و شما باید از اول بیای دوره هارو بگذرونی که منم به دلیل ترافیک کاری گذاشتم بعد از عید برم بعد از کلی پرس و جو یه آموزشگاه نزدیک خونه پیدا کردم و قرار شد که از 28 برم سر کلاسهای آئین نامه که با یه مکافات و جیم زدنی همراه بودااااااااااشکلک های شباهنگShabahang

کلاسا 2 تا 4 بود من هر طور بود 2:45 جیم میزدم تا دو روز آخر که لازم بود 2 حتما اونجا باشم و تصمیم گرفتم که مثل آدمی زاد مرخصی ساعتی بگیرم

کلی ترس و وحشت داشتم از آزمون بس که افسر مارو ترسونده بود تا اینکه روز سه شنبه سر کلاس فنی بالاخره آقای مسن خوشتیپ آبادانی گفتن جایزه اونایی که موندن تا آخر کلاس 2تا اپلیکیشن و 3 تا PDF آزمون

واااااااااااای که چقدر حال داد من تقریبا 15 تا آزمون تست کردم و دو صفحه کتاب به اضافه 5 صفحه جزوه افسرو خوندم و با نمره 29 تونستم خان اولو بگذرونم خعععععععععععععلی خوشحال شدم . اینم یکی از همون شادیهای کوچیک.چقدر هم که کلاسای فنیشون واسه من مفید بود واقعا کاربردی بود صحبتاشون.

پنجشنبه صبح هم رفتم چرخ سردوز خریدم با خواهری و ضمانت کاکاشی که اونم یکی از دیگه از برنامه های سال جدید بود. بعد از ظهرش هم با مامان رفتیم واسه هدیه روز پدر کفش خریدیم و واسه تولد نازدونم که دو هفته دیگه است یه قطار اوجل موجل خریدم هرچی فکر کردم دیدم پول واسش جالب نیست و من این مدت همش کارت هدیه دادم گفتم واسه تنوع بد نیست.

جمعه صبح هم با نوش نوشک رفتیم ددر دودور و بعدش هم نهار و نخود نخود هرکه رود خانه خود. خوش گذشت بعد مدتها بهارو با تمام وجود لمس کردم وای که چقدر این فصل قشنگ و روح انگیزه 
پ.ن: حدودا ده روز پیش واتساپ پیام داشتم که خودشو معرفی نکردم و منم بلاک نمودم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتا اینکه روز پنجشنبه ظهر که از خرید برگشتم دیدم از یه شماره غریبه یه پی ام بلند بالا دارم تعجب کردم و خوندم متوجه شدم آقا اطلاعات منو از فرم هتلی که عید رفته بودم برداشتن و قصد دوستی دارن تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداینم پروندیم شیک و مجلسی رفتشکلک های شباهنگShabahang

 برای خودم:

نمیتونم دروغ بگم و خودمو گول بزنم هنوز تو تک تک ثانیه هام هستی با تمام وجود حست میکنم دور و برم هستی چرا تو نقطه نقطه این شهر واسم خاطره گذاشتی لعنتی همه چیز منو یاد تو میندازه حتی پاکت آب انار له شده کف خیابون

پدر و پسر حسابی دارن واسه خودشون جولون میدن گل پسر وکالت تمام اموالو از پدر گرفت به همین راحتی

اولش ناراحت شدم بعدش یادم اومد که یه عشقی یه تکیه گاهی یه ارحم الراحمینی پشت من هست با تمام بدیهام.....دوستت دارم این روزا همه جا کنارمی مرسی

وبلاگ گیس گلابتونو یه جورایی جدی تر دارم دنبال میکنم میام و میگم...

روزانه نوشت 5

سلام...

3 روزه که بارون قشنگی میباره البته اینجا ولی خب شهرهای غربی کشور و مخصوصا استان خوزستان خدا خودش بهشون رحم کنه

من یه عادتی دارم اینکه برنمیگردم مطالب قبلی رو بخونم الان هم میخوام یه مختصر بنویسم از این مدت و اتفاقاتش...

رفت به همین راحتی و سادگی رفت بدون هیچ اثر و نشونی و خیلی راحت منو زیر پا گذاشت دلم نمیخواد یادآوری کنم روزهامو با بغض و عصبانیت به شب می رسوندم...

قبل از عید خیلی درگیر بودم نه تنها من که خواهری هم پا به پای من کار میکرد مسافرت زیارتی مامان کلی وقت و انرژی ازمون گرفت از دکتر رفتن و چکاپ و خرید سوغاتی گرفته تا دل گرفتگی و گریه های گاه و بیگاه...کارهای شرکت هم که بماند خودش یه شرح مفصل میخواد ولی خب بالاخره تمام این بالا پایین کردنا روز 27 اسفند تموم شد مامان رفت و ما با اشک و گریه و التماس دعا گویان بدرقه اش کردیم و رفت منم آخرین روز کاری سال 94 رو تموم کردم و بعد از شرکت رفتم تسویه حساب با شرکتی که حساب و کتابشو انجام دادم و بالاخره تونستم پول گواهینامه رو جور کنم و یه بار دیگه خدا بهم ثابت کرد که هوامو داره...جریان از این قرار بود که خیلی ناخواسته پولهایی به دستم رسید که فکرش هم نمیکردم و این نشون دهنده این بود که خدا و کائنات هوامو دارن اسااااااااسی... مرسی خدای مهربون

ولی واقعا خدا خیر و برکتی این مدت توی درآمد و پولم قرار داده که خودم باور ندارم...الهی که تو زندگی همه برکت خدا جاری باشه

جمعه شب در واقع بامداد شنبه 28 اسفند قندعسل اومد بیدارم کرد هول کردم بینوا سنگ کلیه اش راه افتاده بود و فشارش پایین و از درد به خودش می پیچید ساعت 7 رفتیم بیمارستان و دارو و آمپول و... تا ساعت 11  برگشتیم خونه و به خیر گذشت تا چند روز درد داشت

اون دو روز هم گذشت و یکشنبه 1 ساعت 7:45 بیدار شدم و اشکام بی اختیار شروع به باریدن کردن تا سال تحویل شد واقعا بدون مامان سختم بود الهی که خدا هیچ خونه ای رو بی مادر نکنه و روح اون عزیزانی که نیستن رو قرین شادی و رحمت کنه...

ساعت 11 نازدونه و مامان و باباش اومدن خداحافظی کردن و رفتن سفر... تا روز 7 خونه بودم ولی دیگه خیلی بی طاقت شدم  تو این مدت بغض داشت خفه ام میکرد شده بود غمباد چشام همش بارونی بود...بالاخره واسه هشتم صبح ساعتد 6 بلیط گیرم اومد و رفتم آبادان 7 و نیم اونجا بودم تا ساعت 9 دنبال هتل گشتم و بالاخره ساعت 10 تو اتاق مستقر شدم چون قرص خورده بودم تا ساعت 4 بعدازظهر غششششش کردم هوا عاااااالی بود حال و هوای شهر و .... تا دوازدهم اونجا بودم و ا ز لحاظ روحی تقریبا شارژ شدم مخصوصا با برگشت مامان و دیدن و بوسیدنش جوووون گرفتم....

مسافرت یهویی بود که کاملا همه چیزشو خدا واسم جور کرد از بلیط گرفته تا هتل و هزینه ها...شب اول اتاق 2 تخته بودم شب دوم چون کولر اتاق خراب بود با رفتن یه خانم بالاخره اتاق یه تخته واسم جور شد و طبیعتا هزینه ها نصففف حسابی حال کردم شب سوم هم که مامان اینا برگشتن و خاله اصرار کرد که دیگه تسویه کنم و برم خونشون رفتم...

یه ست جای حبوبات گرفتم عااااااالی فکر نمیکردم با این قیمت گیرم بیاد خیلی حال کردم البته اونجا واقعا لوازم آشپزخونه و ایکیا ارزون تر و متنوع تر از اینجا بود دوست داشتم همه چیز بخرم ولی خب آوردنش سخت بود...

چهاردهم رفتم سرکار که کلا به خواب گذشت!!! خب هم سرد بود هم واقعا حسش نبود

هفته اول واقعا کارکردن سخت بود ولی خداروشکر این هفته دیگه افتادم رو روال....کلی برنامه ریزی دارم که ان شاءالله با توکل به خدا انجامشون میدم

سعی میکنم از این به بعد بیشتر بنویسم که بتونم مطابق برنامه پیش برم و واسم یادآوری بشه...

پ.ن.1-تو یکی از همون روزهای کذایی قبل از عید یه روز یه راننده تاکسی رو شستم گذاشتم کنار در حد کتک....خدایا منو ببخش چقدر روزهای بدی بود

سال نو زیباتر از پارسال...

سلام

سال نو مبارک

365 روزتون پر از نگاه خدا و لبخند و دل خوش و سلامتی باشه

غرنامه (روزانه نوشت 4)

سلام...

یک ماهه که ننوشتم خیلی خسته ام دوباره رفتم رو مود بی تفاوتی و بی انگیزگی...

اوووووووووووووف  ادامه مطلب ...

ماه نوشت (روزانه نوشت 3)

  سلام

زمستونتون دلااااااااتون گرم   ادامه مطلب ...