روزانه نوشت 2

سلاااااااااااااااام

خوبییییییییییییین؟؟؟ خوووووووووبم

خب برم سراغ اصل مطلب 5 شنبه اون هفته بعداز شرکت رفتم ددر گردی و یه شلوار ورزشی و یه جعبه خوشکل فانتزی واسه لوازم آرایش خریدم و برگشتم خونه بعداز ظهر هم با مامی رفتیم و بالاخره موفق به خرید کفش گردیدم. تو راه برگشت عزیز دل زنگید و روابط حسنه شد و قرار گذاشتیم جمعه بریم ددر

 اوووووووف خععععلی حال داد ساعت 6 رفتیم یکمی کاراشو ردیف کرد و بعدش رفتیم کباب خورون چقده چسبیییییییییییییید تو پارک تو یکی از محله های پایین شهر و اون سرماااااااا به به بعدش به ادامه دور دور پرداختیم و سر از بستنی فروشیهای سنتی شهر درآوردیم یه فالوده ترررش و یه فالوده بستنی سنتی زدیم بر بدن و بالاخره رضایت دادیم برگردیم خونه

شنبه و یکشنبه هم به کار و کلاس گذشت و هر دو روز بعد از کلاس با عزیز دل میرفتم یکم دور دور حسابی سرش شلوغ بود بابت سفرش 

دوشنبه هم تمیزکاری و شستن لباس داشتم و از دلبر بی خبر ولی شبش حسابی چتیدیم و قول داد سه شنبه حتما وقت بذاره و همدیگرو ببینیم آخه یه روز قبل سفرش بود و دیگه نمیدیدمش ولی متاسفانه جور نشد و نیومد و من هم قاطی کردمااااااااااااااااااااااااا دست خودم نیست سفر یک ماهه واسم غیرقابل هضم بود آخه

هرچقدر زنگید و پی ام داد جواب ندادم چهارشنبه صبح هم گوشیمو خاموش کردم چون میدونستم میاد ولی هنوز نرسیدم سر خیابون ماشینشو دیدم خلاصه با هم اومدیم سرکار و من همچنان تو قیافه و هرازگاهی هم غرررررر میزدم قربونش برم اومده بود پول بده واسه این مدتی که نیست من یه وقت کم نیارم

سر همین هم کلی جنگ داشتیم تو کتم نمیرفت پول بگیرم ازش بهش گفتم وقت بذار واسم سوغات بیار ولی این پولو نمیخوام که دیگه در نهایت اون پیروز شد و قرار شد واسم 20 تا سوغات بیاره 

خداحافظی بدی باهاش کردم و بعدازظهر قبل از کلاس زنگیدم نفس نفس میزد میگفت هنوز هیچ کاری نکردم و خواهراش اومده بودن کمکش خداحافظی غمگینناکی کردم و با گریه گوشی رو قطع کردم connie_wimperingbaby.gif

بعد از کلاس با لی لی و سارا رفتیم کفاشی و بعدش بستنی خورون و اومدم خونه . مامی رفته بود پیش نازدونه و خونه تنها بودم دوش گرفتم و یکمکی با خدا ارتباط برقرار کردم و بعدش یکمی از فیلم گینس رو دیدم همون موقع پی ام داد و گفت که رسیده دبی و منتظر پرواز بعدیه تا موقعی که کیمیا شروع شد و بعدش هم نفس گرم و بعدش لالاتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هنوز خبری ازش ندارم نمیدونم رسیده یا نهشکلک های شباهنگShabahang تو شرکت هم تنها هستم همه امروز پیچوندن

دیشب خیلی گریه کردم به طرز فجیعی دلم هواشو کرده و شرمنده مهربونیاش هستم

این هفته اتفاق خاصی نیوفتاد و شهر در امن و امان است.

خدایا من بدم ولی تو چقددررررررر خوبی و هوامو داری

روزانه نوشت 1

سلام و صد سلام

خب از یکشنبه شروع کنم که بعد از گذاشتن پست اون روز عملا هیچ کاری نکردم و به بطالت گذشت دوباره گ.ش.ا.د.ی بر من غلبه کرده بود

رفتم خونه نهار و خواب بعدش هم دوش و پیش به سوی باشگاه گل پسر منو با موتور برد منم موهام خیس خلاصه به خیر گذشت وااااااای که چقدر عالی بود جلسه سومی بود که میرفتم خیلی عررررررق کردم حتی پشت دستم خیس شده بود و به نظر خودم نسبت به دو جلسه قبلش با بچه ها هماهنگ تر شده بودم و کمتر تذکر گرفتم از مربی شکلک های شباهنگShabahang بعدش هم عزیز دل زنگید و اومد دنبالم و پیش به سوی خانهشـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

دوشنبه هم به کار گذشت میک آپ زبان هم نداشتم در نتیجه بعد از ظهر رو فقط اختصاص دادم به تمیزکاری خونه و شستن لباسها

سه شنبه هم بارون میومد یوهوووووووووو اینقده قشنگ بود اون روز هوا که همش دلم غش میرفت  منشی سورپرایزمون کرد رفت شلغم و نارنگی خرید واااااااااای صدای رعد و برق و بارون و با اون بوی شلغم اوووووووووووف اصن یه وضی هاااااا در شرکت رو بستیم و با سامی (پسر مدیرعامل )و مدیر داخلی و منشی و دختر عموش بزمی به راه انداختیم کلی هم عکس گرفتیم خعععععععععلی حال داد  حاجی هم زنگید و به بچه ها گفت امروز زودتر برید بارندگی شدید شده تو ترافیک گیر نکنید خلاصه تو .... بچه ها عروسی بود منم 3 زدم بیرون و پیش به سوی خانه خدارو شکر سریع تاکسی گیرم اومد و تا در خونه منو رسوند(جهت تچکر از راننده تاسکی)

ساعت 7 رفتم باشگاه و باز کلی رقص و شادی خیلی راضیم از این کاری که کردم واقعا تو روحیم تاثیر گذاشته طوری که وقتی از باشگاه درمیام دلم میخواد دو سه ساعت پیاده روی کنم و آهنگ گوش بدم و از اون حالت تنبلی و رکود دربیام

چهارشنبه هم کلاس زبان بود که حل تمرین و امتحان داشتیم اونم خداروشکر خیلی خوب بود و راضی بودم این ترم آخری دارم میترکونم امیدوارم همینجور بتونم برم کلاسای آمادگی آیلس و تافل هم ادامه بدم بعدش هم عزیز دل اومد دنبالم که برسونتم خونه ولی خیلی بد با هم برخورد کردیم نمیدونم واقعا چی شده که ما اصلا نمیتونیم همدیگرو ناراحت نکنیم به حالت قهر پیاده شدم و خداحافظی هم نکردم شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـهرفتم خونه شام و نماز بعدش هم کیمیا و نفس گرم دیدم و خوابیدم 

صبح مسیج داد که دارم میام دنبالت ولی جواب ندادم اومدم سر خیابون که تاکسی بگیرم خودش رسید و سوار شدم باز هم قهر بودم الان هم میخوام برم دنبال خرید کفش بعد از ظهر هم با مامی شاپینگ تراپی داریمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خدایا این روزا بیشتر از همیشه وجودتو کنارم احساس میکنم 

start again

سلام 

نمیدونم کسی اینجارو میخونه یا نه ولی سلام میکنم حداقلش اینه که وقتی خودم میام سر میزنم میبینم که به خودم سلام کردم

برای بار صدم میخوام دوباره شروع کنم مگه از رو میرم من هی میرم هی میام اصن وبلاگ خودمه دلم میخواد ولی جدای از شوخی دلم میخواد دوباره شروع کنم و سعی کنم چیزای منفی رو ننویسم که اذیت نشم

خب از شنبه هفته قبل شروع میکنم:

طبق معمول صبح اومدم سرکار و بعدازظهر هم کلاس زبان و شب هم پیش به سوی خانه که مامی تو راه زنگید و گفت امشب میره پیش نازدونه این یعنی اینکه من اونشب بی مامی باید سر میکردم رسیدم خونه کسی نبود شام و باقی کارارو انجام دادم بعدش بالش و پتو آوردم و جلو تی وی دراز کشیدم کیمیا و the voice رو همزمان و مشترکا نگاه کردم و لذت بردم اصن من پاییز و زمستونا دوست دارم بشینم پای تی وی و زیر پتو و هی خوراکی بخورم و سریالای آبکی نگاه کنم 

یکشنبه هم به کار گذشت با مامی هم تماس گرفتم اومده بود خونه و آنفولانزای شدیدی گرفته بود الهی بمیرم آماااااااااا اولین جلسه کلاس زومبا بود این یعنی اینکه من تونستم تنبلی رو شکست بدم و یه حرکتی بزنم بالاخره پس از سالها انتظار خیلی خوشم اومد هرچند هماهنگ با بچه ها نبودم و عقب و جلو میرفتم ولی خودم راضی بودم و میدونم به مرور زمان بهتر میشم کلی عرق کردم و این واسه من که تعرق ندارم عالی بود فعلا هفته 2 جلسه میرم تا بعد...

دوشنبه و سه شنبه هم به کار گذشت اتفاق خاصی نیوفتاد این وسط چندبار هم با عزیز دل قهر و آشتی داشتیم...بگذریم این موضوع خیلی کلافم کرده و ذهنم درگیر پ هم بود...

چهارشنبه بالاخره عزیز دل منو راضی کرد اون کارو انجام بدم که اشتباهی انجام دادم و قرار شد پنجشنبه بیاد دنبالم و بریم کارگاه و خودش اون کارو انجام بده تا من خیالم راحت بشه...

پنجشنبه هم مدیر مالی اومد و طبق معمول ضربان قلب من به 1000 رسید ولی خب خداروشکر اونروز درگیر بود و ترکشاش به من نخورد عزیزدل هم زنگید و 12:15 اومد دنبالم و مابقی ماجرا....خیلی با هم خوب بودیمم عصر هم من رفتم باشگاه و بعدش اومد دنبالم و یکم عشقولانه بودیم و منو رسوند خونه...الویه درستیدم و مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم و دقیقا تا 12 و نیم کارم طول کشید وقتی نشستم عملا احساس کردم کمرم دو نصف شدهشکلک های شباهنگShabahang

جمعه قرار بود بریم بیرون که بخاطر مریضی یه بنده خدایی برناممون کنسل شد و من به شدت هاپو شدم اصن یه وضی پاچشو گرفتم بالاخره و جویدمااااااااااااااا الکی الکی بهش گیر دادم و کلا تو خونه واسه خودم شمری شده بودم  بعدش هم تا حدود 10 کمک قندعسل سالنو مرتب کردیم و در نهایت رفتم دوش گرفتم و خوابیدم و دوباره شروع هفته شنبه هم کار و کلاس... امروز هم که تصمیم داشتم به همکارای سابق سر بزنم و خانم کریمی جونمو ببینم که رفتم و حدود 45 دقیقه اونجا بودم و یه تجدید خاطره ای انجام دادیم

عزیز دل خیلی دلش شکسته زنگ هم نزده منم بلاکش کردم دوستش دارم ولی... چهارشنبه هم داره واسه یک ماه میره مسافرت کاری

خدایا دوستت دارم بی دلیل

پ ن: گل پسر= داداش بزرگه

قندعسل: داداش کوچیکه

نازدونه: خواهرزاده جون

کاکاش: شوهر خواهر

عزیز دل هم که نیاز به معرفی ندارن