روزانه نوشت 10-خلاصه 95

بالاخره طلسم شکت و اومدم سراغ وبلاگ خاک خورده

1-از آخرین باری که نوشتم پدر به مدت 2 ماه به شدت بیمار شد و نظرات مختلفی از دکترها گرفتیم مثل اینکه بیماری کل بدنشو گرفته و... کار به جایی رسید که شب آخر بعد از یک هفته که بالا میاورد و غذا نمی خورد و هر روز بعدازظهر بعد از شرکت این بیمارستان و اون بیمارستان رفتیم گفتن ببرینش و اذیتش نکنید که امیدی بهش نیست!!! ساعت 5 صبح با چشمان گریون و ناامید آوردمش خونه و روز بعد قندعسل و خواهر (خواهر تمام اون مدت سر یک مساله مسخره قهر کرده بود و تمام بدبختی مال من بود) بردن بیمارستان که پذیرشش نکردن و گفتن ببرین خونه و نشونی یه دکتر فوق تخصص خون رو دادن که شکر خدا بعد از اون یهو حالا بابا از این رو به اون رو شد 3 جلسه شیمی شد و خون گرفت ولی خب بالاخره آخر دی ماه بود که زهرشو ریخت و هرآنچه من رشته بودم پنبه کرد و با چندتا فحش آبدار از خجالت تمام زحماتم دراومد و دیگه درمان رو ادامه نداد!!!

2-تو همون روزهای شروع بیماری بابا سیستم دارایی من یه ویروس زشت گرفت و مکافاتی کشیدم همه اطلاعاتم پرید روزهای وحشتناکی بود یادآوریش لرزه به تنم میاره...

3-دی ماه دعوای بدی با برادرخانم مدیر کردم و قید کارو زدم و در نهایت 15 بهمن ماه شرکتو ترک کردم.

4-آخر دی ماه دایی و خانمش کاملا یهویی و سرزده اومدن و 3روز موندن که خیلی خوش گذشت و واسه هممون لازم بود همچین چیزی

5-موقع تسویه حساب با شرکت یه مقدار از واممو بخشیدن که شکر خدا خیلی به دردم خورد.

6-تونستم به ترسم غلبه کنم و دندون مبارکو عصب کشی کنم.

7-اسفندماه اومد و بدو بدوهای همیشگی این ماه که شکر خدا تا 24  ماه به خوبی گذشت اما....

8-هیچوقت خوشم نیومده بخوام نحسی رو به چیزی نسبت بدم مثل ماه و سال و روز و خونه و کار و... ولی نحسی سال 95 دوبار گریبانمو گرفت یکی مهرماه بیماری بابا و ادامه اش تا آذر ماه بود بعدیش هم 25 اسفند که یهو ساعت 12 شب مامان طپش قلبش رفت بالا و نتیجه اش دو روز بستری توی بیمارستان تو اون روزهای شلوغ شد ولی خب باز هم خدا هوامو داشت و به خوبی گذشت....

پ.ن.بهترین اتفاق سال 95 هم روز 7 آذر بود که برای بار دوم رفتم آزمون شهری و قبول شدم خیلی اتفاق شیرینی بود و بالاخره این قورباغه رو قورت دادم ولی تا این لحظه ماشین نخریدم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.