غرنامه (روزانه نوشت 4)

سلام...

یک ماهه که ننوشتم خیلی خسته ام دوباره رفتم رو مود بی تفاوتی و بی انگیزگی...

اوووووووووووووف  تو این یک ماه اتفاق خاصی نیفتاد به جز جدایی که 3 هفته ازش میگذره و من تو یه حالت معلق و دو دلی هستم نمیدونم چی میخوام و چی میشه فقط روزارو میگذرونم یهویی یه انگیزه میاد سراغم  و خوبم یهویی هم همه چیز فروکش میکنه مثل یه بادکنک شدم که با یه نوک سوزن میترکه...

تشبیه قشنگی بود بادکنک چون همش تو حالت بی تفاوتی و احساس بی وزنی هستم فکرامو نمیتونم جمع و جور کنم خیلی  افکارم پراکنده است هزار و یک هدف دارم و هدفی ندارم یعنی انگیزه ای ندارم دلم تغییر میخواد ولی میبینم در توانم نیست...

دلم خونه جدید میخواد

دلم خونه تمیز میخواد

دلم تنهایی و استقلال میخواد

دلم هزار و یک چیز میخواد ولی نیست 

نیست

نمیشه

اه..............

خدایا میبینی چقدر ازت فاصله گرفتم چرااااااااااااااا

من چرا اینجوریم

میدونم خداجون میدونم چرا منو به حال خودم رها کردی

میدونم بدم خودم میدونم چکار کردم 

شاید درست نباشه ولی بیا معامله کنیم

آره معامله!!!

میدونم کار بدیه ولی بیا و این بار دست رد به سینه من نزن تو که خیلی جاها هوامو داشتی

من از اون میگذرم تو به من زندگی جدید هدیه کن میدونم این کمال وقاحت منه ولی خودت شرایطمو میبنی

خونه و زندگی، پدر و مادر، دوست و هکار، کار و درآمد و.... در نهایت آرامش...

نمیگم اینارو ندادی ها دادی دادی ولی من ناشکر من بنده ناصالح دیگه توان شکرگزاری ندارم دیگه توان قناعت ندارم به اینا راضی نیستم بیشتر میخوام حقمو از زندگی میخوام واگرنه دوباره بد میشم........................

ببخش خداجون که اینجوری حرف میزنم ولی تو ارحم الراحمینی تو به حرف بنده ات گوش میدی تو به قلب و درون من آگاهی یعنی من حق ندارم یکم بیشتر ازت بخوام مگه نگفتی ادعولی استجب لکم... دارم درخواست میکنم استجابت کن

من 29 ساله حق زندگی دارم ندارم؟؟؟!!!

ببخش که امروز ناشکری کردم...

فراغ نوشت: 3 هفته است که رفتی...رفتنی که باورش واسم سخته...رفتنی که هنوز بین باور کردن و نکردنش موندم... دوست داشتنی که زندگیمو پر کرده بود یک سال تمام... هرجا پا میذارم تویی هرجا میرم یادت هست حتی هرچی که میخورم تمام تماااااااااااااااااام لحظه و ثانیه ها... راحت نیست فراموشیت...فراموشی یک عشق ممنوعه... یه گناه شیرین.... یه یک سالۀ ده ساله... چه کردی با دلم تو این یک سال که تمام دقایق و ثانیه های فراغ داره میسوزونه منو... شدم مجنون شدم دیوانه... از کدوم یک از دیوانگیهام تو این مدت بگم از پشت دیوار قایم شدنا از پشت در خونه اومدنا از رفتن تو کوچه و پس کوچه ها کدوووووووووووووم؟؟؟؟

تو هم همین اندازه یادم بودی؟؟؟..........

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.